اشک مداح مجمع الذاکرین متوسیلن به باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام درباره وبلاگ ![]() هدف ما از ایجاد این وبلاگ نقد و بررسی شبهات و غلو در مداحی وشیوه روضه خوانی می باشد. لطفا نظرات خود را درباره مطالب وبلاگ ذیل هر مطلب قرار دهید و ما را در بهتر کردن محتوای این وبلاگ یاری فرمائید. شماره های تماس (مدیر مجمع): 09155137285 - 09375382373 لینک کانال ما درتلگرام:https://telegram.me/mamj51 @mamj51 مدیر وبلاگ : سیدمحمد موسوی مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان پربازدیدترین مطالب
کد پربازدیدترینپنجشنبه 1393/10/25 :: نویسنده : سیدمحمد موسوی
شخصیت و
فضایل حضرت معصومه سلام الله علیها
شرافت خانوادگی عبادت حضرت معصومه سلام الله علیها محدثه بودن آن حضرت لقب معصومه سلام الله علیها شفاعت گسترده زیارتنامه مخصوص حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها دارای شخصیتی رفیع و والا مقام میباشد به طوری كه ائمه طاهرین علیهم السّلام از این بانو، با جلالت و تكریم یاد كردهاند و حتی پیش از ولادت آن حضرت، بلكه پیش از ولادت پدر بزرگوارش، نام او بر لسان بعضی از ائمه علیهم السّلام آمده و از مقام والای او سخن گفتهاند كه به بعضی از آنها اشاره میشود. امام صادق علیه السّلام میفرمایند: «اَلا اِنَّ قم حَرَمی و حرم وَلدی من بعدی...»[1] بدانید قم حرم من و حرم فرزندانم پس از من است، زنی از فرزندان من در این شهر در میگذرد كه او دختر موسی است... .» امام صادق علیه السّلام در حدیثی دیگر پیش از این كه این فرزند گرانقدر متولد شود از فضیلت زیارت و مدفن او سخن میگوید و شیعیان را به اهمیت آن توجه میدهد و میفرماید: «شهر قم، حرم ما است و در آن زنی از فرزندان من مدفون میشود، به نام فاطمه هر كس او را زیارت كند بهشت برای او ثابت میشود... .»[2] حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام، كه بعد از حضرت زهرا سلام الله علیها از جهت گستردگی شفاعت، هیچ بانویی به شفیعه محشر حضرت معصومه سلام الله علیها نمیرسد. همه این بیانات حاكی از شأن و عظمت و فضیلت این بانوی مكرم اسلام میباشد. بیشك این فضایل و خصوصیات اخلاقی این بانوی بزرگ است كه او را دارای چنین مقام و منزلتی نموده است چون امام موسی كاظم علیه السّلام دارای 37 فرزند بود كه در میان آنها این بانوی مكرم است كه مثل ستارهای درخشان میدرخشد و در میان فرزندان امام كاظم علیه السّلام بعد از امام رضا علیه السّلام هیچ كدام هم سنگ او نمیباشد. حال به خصوصیات و فضایلی اشاره میكنیم كه باعث عظمت و درخشش او در میان دیگر امامزادگان شده است. شرافت خانوادگی او ماه تابانی است كه از برج امامت طلوع كرده در آغوش امامت تربیت یافته، قنداقه امامت را نیز در دامن خود پرورش داده است زیرا او دختر امام، خواهر امام و عمه امام است. همه نیاكان او مشعلداران امامت، پرچمداران هدایت، اسوههای فضیلت و استوانههای ولایتند. و مادر بزرگوارش از بانوان با فضیلت و از اسوههای تقوا و شرافت و از زنان كمنظیر تاریخ بشریت است. بدیهی است كه تأثیر شخصیت پدر و مادر در روح و جسم فرزندان را نمیتوان انكار كرد این ویژگی در وجود حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها نیز بروز یافت و از هر دو طرف فضایلی را به ارث برد و میتوان سر برتری آن حضرت بر دیگر فرزندان موسی بن جعفر علیه السّلام را در همین نكته یافت. البته این نمیتواند به معنای تأثیر نداشتن تلاش و كوشش آن حضرت در این راه باشد بلكه علاوه بر همه شایستگیهای فردی كه در وجود خویش به وجود آورده بود از این عوامل نیز به عنوان مكمل و پشتوانه ترقی و تكامل معنوی اخلاقی و علمی سود میبرد. عبادت حضرت معصومه سلام الله علیها بنا به تصریح قرآن هدف از خلقت انسان چیزی جز عبادت و بندگی خداوند نیست كسانی كه به این هدف مهم پی بردند در راه رسیدن به عالیترین مرحله آن سر از پا نمیشناختند. یكی از عالیترین نمونههای عبادت و بندگی خدا از خاندان ولایت و امامت، كریمه اهل بیت فاطمه معصومه سلام الله علیها میباشد. او با عبادت و شب زندهداری هفده روزهاش در واپسین روزهای عمر شریفش در مدت اقامتش در منزل موسی بن الخزرج، گوشهای از یك عمر عبودیت و خضوع و خشوع آن زاده عبد صالح خدا در برابر ذات پاك الهی است.[3] امام صادق علیه السّلام در حدیثی دیگر پیش از این كه این فرزند گرانقدر متولد شود از فضیلت زیارت و مدفن او سخن میگوید و شیعیان را به اهمیت آن توجه میدهد و میفرماید: «شهر قم، حرم ما است و در آن زنی از فرزندان من مدفون میشود، به نام فاطمه هر كس او را زیارت كند بهشت برای او ثابت میشود. محدثه بودن آن حضرت از ویژگیهای حضرت معصومه سلام الله علیها این بود كه علوم اسلام و آل محمد صلّی الله علیه و آله آگاهی داشت و آن حضرت از جمله روایت كنندگان حدیث بود و چندین حدیث است كه در سند آنها نام حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به چشم میخورد كه علامه بزرگوار امینی در كتاب شریف الغدیر به بعضی از آنها استناد میكند مانند، عن فاطمه بنت علی بن موسی الرضا حدثتنی... «من كنت مولاه فعلی مولاه.»[4] نقل این احادیث حاكی از مقام علمی والای آن بانو میباشد. لقب معصومه سلام الله علیها مقام عصمت كه عالیترین مقام معنوی و پاكی است، درجاتی دارد، و در وهله اوّل بر دو گونه است: الف- معصوم از خطاء. ب- معصوم از گناه. حضرت معصومه سلام الله علیها مانند حضرت زینب علیهاالسّلام در یكی از درجات عصمتند، گر چه در درجات چهارده معصوم علیهم السّلام نباشد. روایت شده حضرت رضا علیه السّلام فرمودند: «من زار المعصومة بقم كمن زارنی»[5]؛ كسی كه معصومه را در قم زیارت بكند مانند آن است كه مرا زیارت كرده است. گرچه شواهد و قرائن در مورد مقام عصمت حضرت معصومه سلام الله علیها بسیار است، ولی سخن فوق از امام معصوم علیه السّلام شاید اشارهای باشد كه حضرت معصومه سلام الله علیها دارای مقام عصمت بوده است، ضمناً این سخن بیانگر آن است كه: این لقب را حضرت رضا علیه السّلام به فاطمه كبری سلام الله علیها داده است. وگرنه نام آن حضرت معصومه نمیباشد. شفاعت گسترده اعتقاد به شفاعت انبیاء و اولیاء از ضروریات مذهب شیعه است و هیچ تردیدی در آن نیست. و بالاترین جایگاه شفاعت، از آنِ رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله است كه در قرآن كریم از آن به (مقام محمود) تعبیر شده است. همانا دو تن از بانوان خاندان رسول مكرم صلّی الله علیه و آله هم شفاعت گستردهای دارند كه بسیار وسیع و جهان شمول است. 1. خاتون محشر، صدیقه اطهر، حضرت فاطمه سلام الله علیها. 2. شفیعه روز جزا، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسّلام، كه بعد از حضرت زهرا سلام الله علیها از جهت گستردگی شفاعت، هیچ بانویی به شفیعه محشر حضرت معصومه سلام الله علیها نمیرسد. كه امام جعفر صادق علیه السّلام در این رابطه میفرماید: «تَدخل بِشفاعتها شیعتنا الجنته باجمعهم»[6]؛ با شفاعت او همه شیعیان ما وارد بهشت میشوند. زیارتنامه مخصوص یكی از شواهد عظمت استثنایی حضرت معصومه سلام الله علیها زیارتنامهای است كه به خصوص، حضرت رضا علیه السّلام در شأن او صادر فرموده است. زیرا بعد از فاطمه زهرا سلام الله علیها تنها زیارتی كه از امام معصوم برای یك زن نقل شده، زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها است و هیچ یك از بانوان خاندان عصمت و طهارت زیارت مخصوص از امام ندارد. پینوشتها: 1- سفینة البحار، ج 2، ص 276. 2- علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 6، ص 216. 3- قم شناسی و گردشگری، ص 292. 4- علامه امینی، الغدیر، ج 1، ص 196. 5- ریاحین الشریعه، ج 5، ص 35. 6- علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 6، ص 228. نوع مطلب : مطلب روز، زندگینامه اهل بیت، مناسبت ها، خلاصه ی زندگینامه اهل بیت علیهم السلام، برچسب ها : فاطمه معصومه (س)، شرافت خانوادگی، عبادت، لینک های مرتبط : شنبه 1393/09/29 :: نویسنده : سیدمحمد موسوی
شهادت پیامبر اکرم (ص) - آخرین سال حیات رسول الله - سال یازدهم هجری تجهیز لشكر اسامه و بیمارى رسول خدا(ص) ثمال الیتامى عصمة للارامل (7) رسول خدا(ص)كه از صداى گریه دخترش به هوش آمد چشمانش را باز كرد و با صداى ضعیفى فرمود: نوع مطلب : حضرت محمد مصطفی (ص)، زندگینامه اهل بیت، برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 1393/09/29 :: نویسنده : سیدمحمد موسوی
زندگانی امام حسن مجتبی(علیهالسلام) - 6 ـ شجرهى خبیث اشعث ____________ [1]- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تلیعق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مكتبْ بصیرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المكتبْ الاسلامیْ، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه'.ق، ج 1، ص 328. نوع مطلب : امام حسن مجتبی (ع)، زندگینامه اهل بیت، برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 1393/09/29 :: نویسنده : سیدمحمد موسوی
زندگانی امام حسن مجتبی(علیهالسلام) - 5 قیام حسین بن على (علیه السلام) تحول دامنه دارى در جامعه اسلامى به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افكار عمومى را بر ضد حكومت بنى امیه شوراند و منشأ پیدایش نهضتها و انقلابهاى پى در پى و بزرگى مانند: قیام توابین، نهضت بزرگ دیگر گردید، در حالى كه اگر همین انقلاب در زمان حضرت مجتبى(علیهالسلام) و به وسیله آن حضرت عملى مىگردید، فاقد چنین ثمراتى بود. حسین بن على (علیه السلام) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زیرا حضرت مجتبى (علیه السلام) با كمال شهامت، خردهگیریهاى كوته فكران و عناصرافراطى را تحمل كرد و به تدریج زمینه انقلاب را فراهم ساخت و افكار عمومى را آماده نمود و آنگاه كه زمینه كاملاً آماده شد، حسین بن على (علیه السلام) ابتكار عمل را در تهاجم به كانون فساد به دست گرفت. تفاوت یاران گذشته از تفاوتهایى كه دوره امام حسن (علیه السلام) با زمان امام حسین داشته است- و شرح آن گذشت-باید تفاوت اساسى میان یاران این دو امام را نیز در نظر گرفت. در صفحات گذشته دیدیم كه سپاه امام حسن (علیه السلام) با شنیدن یك شایعه، به هم ریختند و جمعى، سرا پرده امام حسن (علیه السلام) را غارت كردند و حتى فرش زیر پاى امام را ربودند! دیدیم آنان كه میخواستند در ركاب امام، با سپاه شام بجنگند و در این راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اكنون آنان را مقایسه كنید با یاران امام حسین (علیهالسلام) كه شب عاشورا مىگفتند: «به خدا سوگند اگر بدانیم كه كشته مىشویم، آنگاه ما را زنده مىكنند، سپس مىكشند و خاكسترمان را بر باد مىدهند، و این كار را هفتاد بار مىكنند، از تو جدا نخواهیم شد تا اینكه در راه تو جان بسپاریم. یك كشته شدن كه بیش نیست، و آن شهادت است و كرامت جاوید و سعادت ابدى». آرى با این گونه مردان، مىتوان، شورى در تاریخ بشر در انداخت به نام «شهادت» و طنینى در گنبد افلاك در افكند به نام «عاشورا»، نه با كسانى كه با آنان نه غلبه نصیب گردد، نه شهادت، بلكه آدمى را دست بسته تحویل دشمن دهند و آنچه بر جاى ماند، ذلت اسارت باشد و بس! این بود كه امام حسن(علیهالسلام) فقط سنگر مبارزه را تغییر داد، به عبارت دیگر تغییر جاى داد نه تغییر جهت، مانند كسى كه در وسیلهاى در حال حركت نماز بخواند و روى به قبله داشته باشد، این نماز گزاز با تغییر مركوب،تغییر وضع و جاى مىدهد، نه تغییر جهت(روى به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از میدان عاشورا، چه از درون كوچهها و محلههاى كوفه و مسجد مدینه، چه از زندان بغداد و... امام حسن(علیه السلام) ، معاویه را، بزرگترین مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاویه تجهیز سپاه و گاه از زاویه تدبیر قبول صلح.[52] دو رویه یك رسالت علامه مجاهد، مرحوم«سید شرف الدّین عاملى»، در مقدمهاى كه بر كتاب پر ارج«صلح الحسن» تألیف دانشمند و محقق عالیقدر«شیخ راضى آل یاسین»نوشته، چنین مىنگارد: «...مهمترین هدف امام حسن آن بود كه پرده از چهره این طاغیان بر دارد و آنان را آن طور كه بودند، بشناساند، تا از عملى شدن نقشه هایى كه براى از بین برد رسالت جدش پیامبر كشیده بودند، جلوگیرى نماید، و این هدف امام، به طور كامل برآورده شد و نقاب از چهره كثیف امویان برافتاد و ماهیت پلید آنان آشكار گشت(و خدا را بر این نعمت سپاس). از بركت این تدبیر امام حسن بود كه برادرش سیدالشهدا آن انقلاب بزرگ را كه روشنگر حقیقت و عبرت بخش خردمندان بود، به وجود آورد. این دو برادر، دو رویه یك رسالت بودند كه وظیفه و كار هریك، در جاى خود، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ایفاى رسالت و تحمل مشكلات، و نیز از نظر فداكارى و از خود گذشتگى، درست معادل و هموزن دیگرى بود. حسن از بذل جان خود دریغ نداشت، و حسین در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چیزى كه هست، حسن، جان خود رادر یك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسید، شهادت كربلا واقع شد؛ شهادتى كه پیش از آنكه حسینى باشد، حسنى بود! از نظر خردمندان صاحبنظر، واقعیت فداكارى در روز«ساباط» از روز«عاشورا» ریشه دارتر بود، زیرا امام حسن آن روز در صحنه فداكارى، نقش یك قهرمان شكیبا و پایدار را در چهره یك شكست خورده از پاى در آمده ایفا كرد. از اینجاست كه شهادت عاشورا درمرتبه اول حسنى بود و در مرتبه دوم حسینى، زیرا این حسن بود كه در واقع شالوده نهضت عاشورا را ریخته و آن را به ثمر رساند. گویى امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) (به منظور روشن كردن ماهیت ضد اسلامى حكومت اموى و بیدار كردن مردم از غفلت) بر سر یك برنامه متفقاً تصمیم گرفته بودند كه هر یك نقشى ایفأ كنند، منتها نقش امام حسن(علیهالسلام) نقش صبر وپایدارى حكیمانه باشد و نقش امام حسین (علیه السلام)، نقش انقلاب و قیام مردانه، تا از این دو نقش، یك تاكتیك كامل در راه هدف واحد، به وجود آید. از اینجا بود كه پس از واقعه ساباط و كربلا، مردم بیدار شدند و شروع كردند به فكر كردن در مسائل و حوادث، و پى به ماهیت پلید بنى امیه بردند.[53] با توجه به این حقایق، مىتوان گفت كه اگر حسین بن على (علیه السلام) در شرایط تاریخى برادرگرامى خود امام حسن قرار مىگرفت، همان كار را مىكرد كه امام حسن (علیه السلام) كرد،و و اگر امام حسن (علیه السلام) در زمان حسین بن على، برنامه او را در پیش مىگرفت زیرا این دو امام بزرگ هر كدام با توجه به اوضاع و شرایط خاص زمان خود، رسالت تاریخى خویش را آنجام دادند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) با پیش بینى این حوادث و خرده گیریهاى، درباره این دو فرزند عالیقدر خود فرمود: «حسن و حسین دو پیشواى اسلامند، خواه صلح كنند و خواه نبرد و جهاد.»[54] صلح یا صلاح...؟ این بخش را با مقاله یكى از نویسندگان كه در یكى از مجلات تهران زیر عنوان «صلح یاصلاح...؟» چاپ شده بود، به پایان مىرسانیم: صلح حسن (علیه السلام) یا به عبارتى متاركه و آتش بس وى با معاویه را شاید بتوان یكى از دشوارترین مراحل سیر امامت در دنیاى اسلام نامید. این انقلابىترین نرمش تاریخ، و تحمل رنج طاقت فرساى آن، كه هیچ كس جز پسر على (علیه السلام) آن هم توسط درك عالیترین درجات ایمان قادر به آنجامش نبوده و نخواهد بود، همواره بحثانگیز و سوال آفرین بوده است، و متاسفانه غرض و رزان به قلم غرض، و جاهلان به دیده جهل، این شگرد ایمانى را در پرده تحریف و ابهام پیچیدهاند. امامان همگى، مظهر تقوى و روش هستند، تقوى در همگى شان مشترك، و روش در تمامى شان متفاوت است. روش على (علیهالسلام) در دو مرحله: سكوت و خروش: راهگشاى امت مىگردد. شیوه حضرت امام حسن (علیه السلام) در مرحله اول روش پدر، و راه حضرت امام حسین (علیه السلام) در مرحله دوم آن شكل مىگیرد. حضرت امام على (علیه السلام) بى سكوت، خروش و شهادتى هشدار دهنده و حیاتبخش نمىداشت، فریاد و جانفشانى حضرت امام حسین (علیه السلام) نیز بدون صلح برادر، این چنین در تاریخ به ثبت نمىرسید. «ساباط» و «عاشورا»؛ افشاگر جاهلیت پلید امویان امت آن روز، خود وقتى بر مسیر دو حادثه «ساباط» و «عاشورا» نظر افكند، جاهلیت زشت و پلید امویان را به وضوح احساس مىكرد. دید كه حضرت امام حسن مجتبی (علیهالسلام) مسالمت را پذیرفت، ولى باز معاویه به هیچ یك از پنج شرط توافق پایبند نبوده و میثاقها را شكست. نه در دوران حكومت، بر اساس كتاب خدا و سنت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، عمل كرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و یا صاحب واقعى آن سپرد ؛ نه دشنام و ناسزا به على(علیهالسلام) را موقوف كرد و تقدس منبر را از این بدعت ننگین مصون داشت؛ نه خراج تعهد كرده را پرداخت ؛ و نه مسلمانان متعهد و یاران على را از آسیب حملات ناجوانمردآنهاش بركنار داشت... و سرانجام نیز سبط نبی اكرم و فرزند فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) را مسموم كرد. تنهاترین سردار به بركت قیام امام حسن مجتبی(علیهالسلام)، و قیام فریادگونه سیدالشهداء، نقطههاى پوشیده، عریان شدند و فكرهاى نهان، عیان گشتند. این بغض اسلام بود كه در امام حسن مجتبی (علیهالسلام) نهفت و نهفت...، و در حضرت امام حسین (علیهالسلام) به فریاد شكست، و شالوده امامت بود كه در خون جگر حسن نطفه بست، و در خون پیكر حسین به بلوغ رسید. امام حسن مجتبی(علیهالسلام)، بزرگترین تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازى كه در جنگها، یكه تازیش حیرتها مىآفرید، و خلفى كه در مكتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا كه رسالت را در میدان امامت، تنها در صلح، ممكن دید، چه بزرگوارانه و پرشكیب، آن را پذیرفت، كه تحمل كرد. این، زیبایى روش فرزند امیرمؤمنان، امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بود نه كیفیتى دیگر، كه سكوت و صلح را تنها بر لبه شمشیرش نشاند، و راههاى دیگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبههاى كوبنده و كلام توفندهاش سكوت شمشیر را به كمال جبران كردند، و مستعدترین زمینه را براى قیام خونین برادر فراهم ساختند تا بدانجا كه معاویه از سخن گفتنش مىهراسید و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته كلام را از این صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّى الامكان به وى اجازه صحبت در مجامع را ندهند. جهاد در وسیع ترین میدان ها حضرت بزرگترین قدم اصلاحى را برداشتند، و در هنگامهاى كه فتنه و سلاح، حاكم بود، درهاى مكتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشودند، و مانند مصلحى كه جز به صلاح نمىاندیشد، نام را به رضاى خدا فروختند. ایشان صلح را در ابتداى راه برنگزیدند، بلكه در انتهاى آن، و پس از شكست در همه جبهههاى جهاد، گردن نهادند جهاد دردناك او در وسیعترین میدانها و گستردهترین ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشكر و هم سنگر را به آزمون گذاشتند و هم مقابله با فتنهها و نیرنگها را. در جهاد با اصحاب منافق، ازنیروى اصلاح و ارشاد كمك گرفتند و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحى تحمیلى... با نظرى حتى اجمالى بر جهادهاى این مظلوم خاموش، هر اعتراضى اعتذار مىشود و هر ایرادى ستایش...[56] شهادت مظلومانه حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) در هفتم صفر سال 50 هجرى قمرى و به قولى در بیست و هشتم صفر همان سال حضرت امام حسن (علیهالسلام) در سن چهل و هفت سالگى با توطئه معاویه به شهادت رسیدند [57] ـ شاهی كه بود امن و امان جهان از او در خانه هم ز كینه دشمن امان نداشت معاویه كه با نیرنگ و خدعه، امام را مجبور به پذیرفتن معاهده صلح كرده بود، تصمیم گرفت مرحلهى دیگرى از این توطئه را اجرا نماید. امام حسن با تیز بینی، بندى را در معاهده پیش بینى كرده بودند مبنى بر این كه معاویه حق ندارد كسى را براى جانشینى انتخاب كند، اما معاویه بر خلاف این بند تصمیم گرفت یزید را جانشین خود كند، لذا سیّد جوانان بهشت امام مجتبى (علیهالسلام) مانع بزرگی برای معاویه بود،به همین دلیل او مصمّم به قتل آن حضرت شد. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه مىگوید: هنگامى كه معاویه خواست براى پسرش بیعت بگیرد، وجود حسن بن على (علیهماالسلام) را از هر كس دیگر و هر مانع دیگرى دشوارتر دید، لذا سم فرستاد و آن حضرت را مسموم كرد.[58] زهر را با صد هزار درهم، براى جَعده، دختر اشعث بن قیس فرستاد و او را به وعدهى ازدواج با یزید فریب داد. به شهادت رساندن امام حسن مجتبى (علیهالسلام) از جنایات غیر قابل بخشش معاویه است و از نظر تاریخى كوچكترین تردیدى در آن وجود ندارد. زمانى كه در سال 63 هجرى در واقعه حره مدینه غارت شد، خانهى این زن ملعون به تاراج رفت. امّا به پاس خوش خدمتى او در به شهادت رساندن شوهرش، اموالش را به او بازگرداندند. منابع بىشمارى خبر شهادت امام را توسط جَعده با توطئه معاویه نقل كردهاند[59] . امام روزه بودند و روز بسیار گرمى بود تشنگى بر امام در لحظه افطار اثر كرده بود، آن زن شربت شیرى را آغشته به سم كرد و براى حضرت آورد تا افطار كنند و بدین ترتیب حضرت را به شهادت رساند. نوع مطلب : زندگینامه اهل بیت، امام حسن مجتبی (ع)، برچسب ها : لینک های مرتبط : شنبه 1393/09/29 :: نویسنده : سیدمحمد موسوی
زندگانی امام حسن مجتبی(علیهالسلام) - 4 روزى كه امام حسن(علیه السلام) صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پایه از درك و بینش نرسیده بود كه هدف امام را تأمین كند. آن روز هنوز جامعه اسلامى اسیر زنجیرهاى آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهایى كه روح شكست را در آنها تزریق كرده بود. ازینرر و هدفى كه امام حسن(علیه السلام) تعقیب مىكرد این بود كه افكار عمومى رابراى قیام بر ضد حكومت اموى آماده كند و به مردم فرصت دهد تا خود بیندیشند و به حقایق اوضاع و ماهیت حكومت اموى پى ببرند، بویژه آنكه اشارتهایى كه حضرت مجتبى(علیه السلام) به ستمگریها و جنایات حكومت اموى وزیر پا گذاشتن احكام اسلام مىنمود، افكار مردم را كاملاً بیدار مىكرد.[48] كم كم این آمادگى قوت گرفت و شخصیتهاى بزرگ عراق متوحه حسین بن على(علیه السلام) شده از او خواستند كه قیام كند.ولى حسین بن على(علیهالسلام) آنها را به پیروى از امام مجتبى(علیه السلام) توصیه مىكرد و مىفرمود: اوضاع فعلى براى قیام مساعد نیست و تا زمانى كه معاویه زنده است،نهضت و قیام به ثمر نمىرسد. بازتاب حوادث در مدینه پس از شهادت حضرت مجتبى(علیه السلام) كه حسین بن على(علیه السلام) امامت را عهده دار بود، خبر جنایتهاى معاویه بلا فاصله در مدینه طنین مىافكند و محور بحث در اجتماعاتى مىگشت كه حسین بن على(علیه السلام) با شركت بزرگان شیعه در عراق و حجاز و مناطق دیگر اسلامى تشكیل مىداد. براى نمونه، هنگامى كه معاویه «حجر بن عدى» و همراهان او را كشت، عدهاى از بزرگان كوفه نزد حسین(علیه السلام) آمده جریان را به حضرت خبر دادند و پخش این خبر موجى از نفرت در همه افراد با ایمان برانگیخت. این مطلب نشان مىدهد كه در آن هنگام جنبش منظمى بر ضد حكومت اموى شكل مىگرفت كه مبلغین و عوامل موثر آن، همان پیروان اندك و صمیمى امام حسن(علیه السلام) بودند كه حضرت با تدبیر هوشمندانه خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ كرده بود. هدف این گروه این بود كه با تذكار جنایاتى كه در سراسر دوران حكومت معاویه موج مىزد، روح قیام را در دلهاى مردم برانگیزند تا روز موعود فرا رسد![49] چرا امام حسن(علیه السلام) صلح و امام حسین(علیه السلام) قیام كرد؟ بحثهاى پیشین، راز و رمز صلح امام مجتبى(علیه السلام) را روشن ساخت، ولى دراینجا، جاى یك سوال باقى است و آن این است كه چرا امام حسن(علیه السلام) صلح كرد ولى امام حسین قیام نمود؟ اگر صلح، كار درستى بود، چرا امام حسین(علیه السلام) با یزید صلح نكرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام حسن (علیهالسلام) نجنگید؟ پاسخ این سوال را باید در اوضاع و شرایط متفاوت زمان این دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصیت معاویه و یزید جستجو كرد. ذیلاً به گوشه هایى از تفاوت شیوه معاویه و یزید اشاره مىكنیم: فریبكاریهاى معاویه معاویه در دوران زمامدارى خود، با نقشهها و سیاستهاى عوام فریبانه خود،همواره سعى مىكرد به حكومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از این كه افكار عمومى، انحراف وى را از خط سیر صحیح سیاست اسلامى بفهمد، جلوگیرى مىكرد. گر چه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده و حكومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به یك جامعه غیر اسلامى تبدیل كرده بود، ولى با وجود اینها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مىكرد،مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مىنمود، پردهها را نمىدرید و در دربارش پارهاى از مقررات اسلامى ضراعات مىشد و نمىگذاشت رنگ اسلامى ظاهرى جامعه عوض شود. او بخوبى درك مىكرد كه چون به نام دین و خلافت اسلامى، بر مردم حكومت مىكند، نباید علناً مرتكب كارهایى بشود كه مردم آن را مبارزه با دین- همان دینى كه وى به نام آن بر آنان فرمانروایى مىكرد- تلقى نمایند، بلكه همیشه به اعمال خودرنگ دینى مىداد تا با مقامى كه داشت سازگار باشد و آن دسته از كارها را كه توجیه و تفسیر آن طبق موازین دینى مقدور نبود، در خفا آنجام مىداد. بعلاوه معاویه، در حل و فصل امور و مقابله با مشكلات، سیاست فوق العاده ماهرانهاى داشت و مشكلات را به شیوههاى مخصوصى حل مىكرد كه فرزندش یزید فاقد مهارت در به كارگیرى آنها بود، و همین دو موضوع، پیروزى قیام و تأثیر مثبت شهادت در زمان حكومت معاویه را مورد تردید قرار مىداد زیرا در این شرایط افكار عمومى درباره قیام و انقلاب ضد اموى داورى صحیح نمىكرد. بنى امیه برانگیخته نمىشد، چون هنوز افكار عمومى به میزان انحراف معاویه از اسلام، آشنا نبود و به همین جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبى(علیه السلام) را با معاویه بیشتر یك اختلاف سیاسى و كشمكش بر سر قدرت و حكومت به شمار مىآوردند، تا قیام حق در برابر باطل! شهادت در چنین شرایطى به پیشبرد مقاصد نهضت كمك نمىكرد، بلكه افكار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مىگردید و حقیقت لوث مىشد. جوّ نامساعد چنانكه دیدیم، «فضاى سیاسى دوره معاویه فضاى صریحى نبود كه یك مصلح بتواند از یك راه مشخص، امر را فیصله دهد، و جامعه، با هوشیارى، جهت خویش راپیدا كند، چنین نبود، بلكه جوى بود كه هر مصلحى در آن جو مىبایست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امكانات خود و چگونگى اطرافیان خود و شكل مواجهه دشمن- عكس العملى مناسب نشان دهد، تا بدین گونه «حقیقت مغلوب» را بر «غالب» پیروز گرداند. این، مشكل عمده روزگار امام حسن بود. در آن روزگار، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثیرى كه باید، نداشت. در واقع شهادت نیز مانند بسیارى از پدیدهها، زمینه مساعدى مىخواهد تا بتواند از صورت یك شهادت و اخلاص فردى در آید و شكل یك پدیده اجتماعى موثر به خود گیرد و خون شهید در رگ دیگر مردم، حیات بیافریند. قراین تاریخى نشان مىدهند كه اگر امام با سپاه سست عنصرى كه دور او را گرفته بودند- و یادى از آنان گذشت كه چه كردند- بر مىخاست و میان خود و معاویه شمشیر مىنهاد، او را به زودى به عنوان یك شهید قهرمان، نمىكشتند، بلكه او را اسیر مىكردند! معاویه مىخواست ننگى را كه او و خاندانش از دست سربازان اسلام دیده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسیر شده بودند، از طریق اسیر كردن یكى از بزرگان آل محمد(صلی الله علیه و آله) جبران كند. پس امام در صورت شكست خوردن، به صورت شهیدى قهرمان- انسان كه درعاشورا پیش آمد- كشته نمىشد، بلكه او به دست معاویه گرفتار مىشد و سرآنجام به گونهاى نامعلوم تلف مىگشت، و این، یكى از زیانهاى بزرگ بود كه در آن روز متوجه موضع حق مىشد. اگر در جنگ با سپاه معاویه، سپاه امام مجتبى(علیه السلام) مغلوب مىشد، معاویه به سرزمینها و شهرهاى اسلام مىتاخت و تا مىتوانست مىكشت، و به ویژه شهرهاى مكه و مدینه و كوفه و بصره و دیگر آبادیهایى كه در قلمرو حكومت على بن ابى طالب و امام حسن(علیهماالسلام) قرار داشت. بدین گونه تعداد كشته شدگان - برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمىماند و از حساب مىگذشت، این بود آن حفظ خونى كه امام از آن یاد مىكرد.»[50] شاید به همین دلایل - و نیز به دلیل صحه گذاشتن حسین بن على (علیه السلام) بر صلح امام حسن (علیه السلام) بود كه - حسین بن على (علیه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حكومت معاویه یعنى تقریبا از سال 50 تا 60 هجرى قیام نكرد، بلكه در انتظار فرصت مناسب، روز شمارى مىنمود و به آماده ساختن افكار عمومى اكتفا مىورزید، زیرا اگر در این زمان قیام مىكرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامى چگونه خواهد بود و در افكار عمومى چگونه انعكاس خواهد یافت؟ یزید، چهره منفور جامعه اسلامى اما این مطلب در مورد یزید درست برعكس بود زیرا یزید نه تنها پختگى و تدبیر و سیاست پدر را نداشت، بلكه از رعایت ظواهر اسلام نیز كه مىخواست به نام آن بر مردم حكومت كند، فرسنگها دور بود. یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور اندیشى و احتیاط بود. او فردى بى خرد، متهور، خوشگذران، عیاش، و داراى فكر سطحى بود. یزید كه پیش از رسیدن به حكومت اسیر هوسهاو پایبند تمایلات افراطى بود، بعد از رسیدن به حكومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ كند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردى دیندار و با ایمان معرفى كند بلكه در اثر خصلت بى پرواى و هوسبازى كه داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا گذاشت و در راه رضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نكرد. او علناً شراب مىخورد و تظاهر به فساد و گناه مىكرد. یزید از لحاظ سیاسى آن قدر ناپخته بود كه ماهیت اصلى حكومت بنى امیه را كه دشمنى آشتىناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیاى رژیم اشرافى آن زمان بود، كاملا به مردم نشان داد. این پرده دریها و بى بند وباریهاى یزید براى همه ثابت كرده بود كه وى به كلى فاقد شایستگى و لیاقت براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى است. بنابراین مزدوران حكومت بنى امیه نمىتوانستند قیام حسین (علیه السلام) را در افكار عمومى متهم و آلوده سازند، زیرا مردم به چشم خود، رفتار یزید را، كه كوچكترین تناسبى با موازین دینى و تعالیم مذهبى نداشت، مىدیدند، و همین رفتار یزید در افكار عمومى، مجوز خوبى براى قیام جهت واژگون ساختن چنین حكومتى به شمار مىرفت. در چنین شرایطى مردم قیام حسین بن على (علیه السلام) را قیام فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر ضد حكومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقى مىكردند، نه اختلاف سیاسى و یا كشمكش بر سر تصاحب مقام و قدرت! جنبش نیرو مىگیرد علت دیگر قیام حسین بن على (علیه السلام) را باید در بیدارى افكار عمومى و افزایش نفوذ دعوت شیعیان پس از صلح امام مجتبى (علیهالسلام) جستجو كرد، زیرا جنبشى كه پس از امضاى صلح، بر ضد حكومت اموى آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده مىشد. سیاست معاویه نیز، دانسته یا نادانسته، موجب گسترش و نیرومندى این جنبش گردید، زیرا معاویه كه پس از شهادت امام مجتبى (علیه السلام) میدان عمل را تا حدودى بلامانع مىدید، بیش از پیش عرصه را بر مردم - خاصه شیعیان و پیروان امیر مومنان (علیه السلام) تنگ گرفت و از هیچ گونه ظلم و ستم فروگذار نكرد. تجاوز مكرر معاویه به حقوق مسلمانان، حملات و شبیخونهاى پى در پى نظامیان خشن و ستم پیشه معاویه بر مناطق مختلف اسلامى، كشتن و آزار مردم بیگناه، نقض پیمان صلح و بیعت گرفتن براى ولیعهدى یزید- برخلاف مفاد صریح صلحنامه - و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبى (علیه السلام) مسایلى بود كه وجهه عمومى حكومت بنى امیه را بیش از پیش لكه دار ساخت و موقعیت آن را تضعیف كرد. این حوادث موجب همبستگى و فشردگى هر چه بیشتر صفوف شیعیان و تقویت جبهه ضد اموى شد و به تدریج زمینه نهضت و قیام حسینى را فراهم ساخت. دكتر «طه حسین»، دانشمند و نویسنده معروف مصرى، پس از بیان سختگیریهاى معاویه نسبت به شیعیان پس از صلح، مىنویسد: «در ده سال آخر حكومت معاویه، كار شیعیان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق كشور اسلامى و جنوب مناطق عربى فوق العاده انتشار یافت، به طورى كه هنگام مرگ معاویه عده بسیارى از مردم، به ویژه اهل عراق، لعن معاویه و محبت اهل بیت را جزیى از وظیفه دینى خود مىدانستند».[51] بدین ترتیب، جامعه اسلامى به قدر كافى چهره حقیقى حكومت اموى را شناخت، و طعم تلخ شكنجه هاى آن را چشید، و از انواع ظلمها و تجاوزهاى این حكومت به حقوق مسلسانان، آگاه شد و مردم با قیافه اصلى آن آشنا گشتند. و در نتیجه، با مرگ معاویه و رشد و آگاهى جامعه اسلامى، تمام عواملى كه در زمان وى مانع تحقیق یك قیام پیروزمند بود، بر طرف شد و راه قیام بر ضد حكومت اموى كاملاً هموار گردید و در این هنگام بود كه حسین بن على (علیه السلام) ضربت قاطع را بر پیكر حكومت فاسد بنى امیه وارد ساخت و آن قیام بزرگ و بىنظیر را پى ریزى نمود. نوع مطلب : امام حسن مجتبی (ع)، زندگینامه اهل بیت، برچسب ها : امام حسن مجتبی، صلح اما حسن، صلح علت قیام، لینک های مرتبط : شنبه 1393/09/29 :: نویسنده : سیدمحمد موسوی
زندگانی امام حسن مجتبی(علیهالسلام) - 3 بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى كه اوضاع و شرایط را بر خلاف هدفها و نظریات خود مىیابند، همواره سعى مىكنند در موارد دوراهى، جانبى را بگیرند كه زیان كمترى دربر داشته باشد، و این یك اصل اساسى در محاسبات سیاسى و اجتماعى است. امام مجتبى (علیه السلام) نیز بر اساس همین رویه معقول مىكوشید هدفهاى عالى خود را تا آنجا كه مقدور است، به طور نسبى تامین نماید. از اینرو هنگامى كه ناگزیر شد با معاویه كنار آید، طبق ماده اول با این شرط حكومت را به وى واگذار كرد كه در اداره امور جامعه اسلامى تنها بر اساس قوانین قرآن و روش پیامبر (صلی الله علیه و آله) رفتار نماید. بدیهى است نظر امام تنها رسیدن به قدرت و تشكیل حكومت اسلامى نبود، بلكه هدف اصلى، صیانت و نگهدارى قوانین اسلام در اجتماع و رهبرى جامعه بر اساس این قوانین بود و اگر این روش به وسیله معاویه اجرا مىشد، باز تا حدودى هدف اصلى تامین شده بود. به علاوه، طبق ماده دوم، پس از مرگ معاویه، حسن بن على (علیه السلام) مىتوانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگیرد، و با توجه به اینكه معاویه در حدود سى سال از آن حضرت بزرگتر بود[41] و در آن ایام دوران پیرى را مىگذرانید و طبق شرایط عادى امید زیادى مىرفت كه عمر وى چندان طول نكشد، روشن مىگردد كه این شرط، روى محاسبات عادى تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود. بقیه مواد پیمان نیز هر كدام حایز اهمیت بسیار بود، زیرا در شرایطى كه امیرمؤمنان (علیه السلام) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با كمال بى پروایى مورد سب و شتم قرار مىگرفت و این كار به صورت یك بدعت ریشه دارى در آمده بود و شیعیان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پیامبر همه جا مورد تعقیب و در معرض تهدید و شكنجه بودند، ارزش گرفتن چنین تعهدى از معاویه غیر قابل انكار بود. اجتماع در كوفه پس از انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قواى خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان طى سخنرانیهایى از ناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تایید شود تا جاى هیچ گونه شك و تردیدى در اجراى آن باقى نماند. این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانى نیز در برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبهاى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پایبندى به شرایط صلح تاكیدى نكرد، بلكه با طعنه و همراه با تحقیر چنین گفت: «من به خاطر این با شما نجنگیدم كه نماز و حج به جا آورید و زكات بپردازید! چون مىدانم كه اینها را انجام مىدهید، بلكه براى این با شما جنگیدم كه شما را مطیع خود ساخته و بر شما حكومت كنم». آنگاه گفت: «آگاه باشید كه هر شرط و پیمانى كه با حسن بن على (علیه السلام) بستهام زیر پاهاى من است، و هیچ گونه ارزشى ندارد.»[42]بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشكارا نقض كرد. جنایات معاویه معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلى در روش خود به عمل نیاورد بلكه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود. او بدعت اهانت به ساحت مقدس امیرمؤمنان (علیه السلام) را بیش از گذشته روج داد، عرصه زندگى را بر شیعیان و ویاران بزرگ و وفادار على (علیه السلام) فوق العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عدهاى دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید، و كشتار و شكنجه و فشار در مورد پیروان على (علیه السلام) افزایش یافت به طورى كه نوعاً شیعیان یا زندانى و یا متوارى شدند و یا دور از خانه و كاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر مىبردند.معاویه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام على (علیه السلام) و پیران آن حضرت را زیر پا نهاد، بلكه در مورد خراج «دارابگرد» نیز طبق پیمان رفتار نكرد. «طبرى» در این باره مىنویسد: «اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند این مال، متعلق به بیت المال ما و از آن ماست».[43] «ابن اثیر» مىنویسد: «اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزیدند و این كار را به دستور معاویه آنجام دادند».[44] بیدارى و آگاهى مردم مردمى كه به سبب تحمل جنگهاى متعدد از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروى از روساى خود و تحت تاثیر تبلیغات و وعدههاى فریبنده عمال معاویه دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بیدار شوند و متوجه گردند كه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فریفتگى به وعدههاى معاویه و پیروى كوركورانه از روساى خود، چه اشتباه بزرگى مرتكب شدهاند؟! و این ممكن نبود مگر آنكه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناك عمل خود را مىدیدند. به علاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلى حكومت اموى آشنا شده و به فشارها، محرومیتها، تعقیبهایى مداوم، و خفقانهایى كه حكومت اموى به عمل مىآورد، پى ببرند. در حقیقت، آنچه لازم بود امام حسن(علیه السلام) و یاران صمیمى او در آن برهه حساس از تاریخ آنجام دهند، این بود كه این واقعیتها را عریان و بى پرده بر همگان مكشوف سازند و در نتیحه عقول و افكار آنها را براى درك و فهم این حقایق تلخ، و قیام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند. بنابراین اگر امام مجتبى(علیه السلام) صلح كرد، نه براى این بود كه شانه از زیر بار مسؤولیت خالى كند، بلكه براى این بود كه مبارزه را در سطح دیگرى شروع كند. اتفاقاً حوادثى كه پس از انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست به این مطلب كمك كرد و عراقیان را سخت تكان داد. «طبرى» مىنویسد: «معاویه [پس از آتش بس] در «نخلیه» [نزدیكى كوفه] اردو زد. در این هنگام گروهى از خوارج بر ضد معاویه قیام كرده وارد شهر كوفه شدند. معاویه یك ستون نظامى از شامیان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شكست دادند. معاویه به اهل كوفه دستور داد خوارج راسركوب سازند، و تهدید كرد كه اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»[45] بدین ترتیب مردم عراق كه حاضر به جنگ در ركاب امیرمومنان و حسن بن على(علیه السلام) نبودند، از طرف معاویه كه دشمن مشترك آنها و خوارج بود،مجبور به جنگ با خوارج شدند! و این نشان داد كه در حكومت معاویه هرگز به صلح و آرامشى كه آرزو مىكردند نخواهند رسید. سیاست تهدید و گرسنگى علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانى دامنه دارى را كه باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط كرد. معاویه از یك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایاى آنها راقطع كرد. «ابن ابى الحدید»، دانشمند مشهور جهان تسنن، مىنویسد: شیعیان در هر جا كه بودند به قتل رسیدند. بنى امیه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اینكه از شیعیان هستند،بریدند. هر كس كه معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود، زندانى شد، یا مالش به غارت رفت، و یا خآنهاش را ویران كردند. شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید كه اتهام به دوستى على(علیه السلام) از اتهام به كفر و بیدینى بدتر شمرده مىشد! و عواقب سختترى به دنبال داشت! در اجراى این سیاست خشونتآمیز، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زیرا كوفه مركز شیعیان امیرمومنان(علیه السلام) شمرده مىشد. معاویه «زیاد بن سمیه» را حاكم كوفه قرار داد و بعدها فرمانروایى بصره را نیز به وى محول كرد. زیاد كه روزى در صف یاران على(علیه السلام) بود و همه آنها را به خوبى مىشناخت، پیدا كرده و كشت، تهدید كرد، دستها و پاهاى آنها را قطع كرد، نابینا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آویخت و از عراق پراكنده نمود، به طورى كه احدى از شخصیتهاى معروف شیعه در عراق باقى نماند. اوج فشار در كوفه و بصره چنآنكه اشاره شد، مردم عراق و به ویژه كوفه بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفته بودند، به طورى كه وقتى به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمینان خود رفت و آمد مىكردند و اسرار خود را با آنها در میان مىگذاشتند،چون از خدمتكار صاحبخانه مىترسیدند، مادام كه از آنها سوگندهاى مؤكد نمىگرفتند كه آنها را لو ندهند، گفتگو را آغاز نمىكردند! معاویه طى بخشنامهاى به عمال و فرمانداران خو در سراسر كشور نوشت كه شهادت هیچ یك از شیعیان و خاندان على(علیه السلام) را نپذیرند! وى طى بخشنامه دیگرى چنین نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصى، از دوستدادان على(علیه السلام) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف كنید و حقوق و مقررى او را قطع نمایید»! زیاد كه به تناوب شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره حكومت مىكرد، «سمرْ بن جندب» را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غیاب وى امور شهر را اداره كند. سمره در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید. زیاد به وى گفت: آیا نمىترسى كه در میان آنها یك نفر بیگناه را كشته باشى؟ گفت: اگر دو برابر آنها رانیز مىكشتم هرگز از چنین چیزى نمىترسیدم! «ابو سوار عدوى» مىگوید: سمره در بامداد یك روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا كشت كه همه حافظ قرآن بودند. صلح، زمینه ساز قیام عاشورا این حوادث وحشتناك، مردم عراق را سخت تكان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهیت اصلى حكومت اموى را تا حدى آشكار نمود. در همان حال كه روساى قبایل، از آثار و منافع پیمان صلح امام حسن(علیه السلام)بهرهمند مىشدند و از بذل و بخششهاى معاویه برخوردار مىگشتند، مردم عادى عراق كم كم به ماهیت اصلى حكومت بیدادگر وخودكامه معاویه كه پاى خود به سوى آن رفته و به دست خود آن را تثبیت كرده بودند،پى مىبردند. [46] معاویه «مغیره بن شعبه» را بر كوفه حاكم ساخت و كار بصره را به «عبدالله بن عامر» وا گذاشت و این شخص كه پس از قتل عثمان آن شهر را ترك گفته بود، به بصره بازگشت. معاویه خود نیز به شام رفت و از دمشق به تدبیركار دولت خویش پرداخت. مردم عراق هر گاه به یاد زندگانى در روزگار على(علیه السلام) مىافتادند، اندوهناك مىشدند و از آن سستى كه در حمایت از على(علیه السلام) نشان داده بودند، اظهار پشیمانى مىنمودند و نیز از صلحى كه میان ایشان و مردم شام اتتفاق افتاده بود، سخت پشیمان بودند. آنان چون به یكدیگر مىرسیدند، همدیگر را سرزنش مىكردند و از یكدیگر مىپرسیدند كه چه خواهد شد و چه باید كرد؟ هنوز چند سالى نگذشته بود كه نمایندگان كوفه میان آن شهر و مدینه براى دیار حسبن بن على و گفتگو با او و شنیدن سخنان وى به رفت و آمد پرداختند.[47] بنابراین دوران صلح امام حسن(علیه السلام) دوران آمادگى و تمرین تدریجى امت براى جنگ با حكومت فاسد اموى به شمار مىرفت تا روز موعود، روزى كه جامغه اسلامى آمادگى قیام داشته باشد، فرا رسد. نوع مطلب : زندگینامه اهل بیت، امام حسن مجتبی (ع)، برچسب ها : امام حسن مجتبی، زندگی نامه، علت صلح امام حسن، خیانت فرماندهان، فشار بر مردم، بصره و کوفه، لینک های مرتبط : شنبه 1393/09/29 :: نویسنده : سیدمحمد موسوی
زندگانی امام حسن مجتبی(علیهالسلام) - 2 برخى از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقایق تاریخ را تحریف نموده و ادعا كردهاند كه امام حسن مجتبى (علیه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت، بلكه از روز نخست در صدد بود از معاویه امیتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهایى با معاویه مىكرد، براى تامین و تضمین این امتیازات بود! اسناد تاریخى زندهاى در دست است كه نشان مىدهد این تهمتها كاملاً بى اساس است و با حقایق تاریخى به هیچ وجه سازگار نمىباشد، زیرا اگر پیشواى دوم نمىخواست با معاویه بجنگد، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسیج نیرو كند؛ در صورتى كه به اتفاق مورخان، امام مجتبى (علیه السلام) سپاه ترتیب داد و آماده جنگ شد، لیكن از یك سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (علیه السلام) و از سوى دیگر در اثر توطئههاى خائنانه معاویه، از هم پاشیده شد و مردم از اطراف امام (علیه السلام) پراكنده شدند، امام نیز بناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذیرفتن صلح شد. بنابراین، كار امام حسن (علیه السلام) با «قیام» و اعلان جنگ و تهیه لشكر آغاز شد و سپس با درك عمیق اوضاع و شرایط جامعه اسلامى و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.[25] ذیلا نظر خوانندگان را به توضیحات بیشترى در این زمینه جلب مىكنیم: مردم پیمان شكن همانطور كه قبلا گفته شد، مردم عراق و كوفه یكدل و یك جهت نبودند، بلكه مردمى متلوّن و بیوفا و غیر قابل اعتماد بودند كه هر روز زیر پرچم گرد مىآمدند و همواره تابع وضع موجود و قدرت روز بودند و به اصطلاح نان را به نرخ روز مىخوردند. بر اساس همین روحیه بود كه همزمان با بحران آرایش سپاه و بسیج نیروهاى طرفین، عدهاى از روساى قبایل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ كوفه، به امام خیانت كرده و به معاویه نامهها نوشتند و تایید وحمایت خود را از حكومت وى ابراز نمودند و مخفیانه او را براى حركت به سوى عراق تشویق كردند و تضمین نمودند كه به محض نزدیك شدن وى، امام حسن (علیه السلام) را تسلیم كنند. معاویه نیز عین نامهها را براى امام مجتبى (علیه السلام) فرستاد و پیغام داد كه چگونه با اتكا به چنین افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟ [26] فرمانده خائن فرزند دلاور امیرمؤمنان، امام حسن (علیهماالسلام) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاویه ترك گفت «عبیدالله بن عباس» را با دوازده هزار نفر سپاه، به عنوان طلایه لشكر، گسیل داشت و «قیس بن سعد» و «سعید بن قیس» را كه هر دو از یاران بزرگ آن حضرت بودند، به عنوان مشاور و جانشین وى تعیین نمود تا اگر براى یكى از این سه نفر حادثهاى پیش آمد، به ترتیب، دیگرى جایگزین وى گردد.[27] حضرت امام حسن مجتبى (علیه السلام) خط سیر پیشروى سپاه را تعیین فرمود و دستور داد در هر كجا كه به سپاه معاویه رسیدند جلوى پیشروى آنها را بگیرند و جریان را به امام (علیه السلام) گزارش دهند تابى درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود.[28] «عبیدالله» فوج تحت فرماندهى خود را حركت داد و در محلى بنام «مسكن» با سپاه معاویه روبرو شد و در آنجا اردو زد. طولى نكشید به امام (علیه السلام) گزارش رسید كه عبیدالله با دریافت یك میلیون درهم از معاویه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پیوسته است.[29] پیدا است خیانت این فرمانده، در آن شرایط بحرانى، در تضعیف روحیه سپاه و تزلزل موقعیت نظامى امام (علیه السلام) تا چه حد موثر بود، ولى هر چه بود «قیس بن سعد» كه مردى شجاع و با ایمان و نسبت به خاندان امیرمومنان بسیار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (علیه السلام) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهیجى كوشید روحیه سربازان را تقویت كند. معاویه خواست او را نیز با پول بفریبد، ولى قیس فریب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ایستادگى كرد.[30] توطئه هاى خائنانه معاویه تنها به خریدن «عبیدالله» اكتفا نكرد؛ بلكه به منظور ایجاد شكاف و اختلاف و شایعه سازى در میان ارتش امام مجتبى (علیه السلام)، به وسیله جاسوسان و مزدوران خود، در میان لشكر امام مجتبى (علیه السلام) شایع مىكرد كه قیس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاویه سازش كرده، و در میان سپاه قیس نیز شایع مىساخت كه حسن بن على (علیه السلام) با معاویه صلح كرده است! كار به جایى رسید كه معاویه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (علیه السلام) فرستاد. این عده در اردوگاه «مداین» با حضرت مجتبى (علیه السلام) ملاقات كردند، و پس از خروج از چادر امام، در میان مردم جار زدند: «خداوند به وسیله فرزند پیامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على (علیه السلام) با معاویه صلح كرد، و خون مردم را حفظ نمود»! مردم كه به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقیق برنیامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خیمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خیمه بود، به یغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.[31] خیانت خوارج امام حسن مجتبى (علیه السلام) از «مداین» روانه «ساباط» شد. در بین راه یكى از خوارج كه قبلا كمین كرده بود، ضربت سختى بر آن حضرت وارد كرد. امام بر اثر جراحت، دچار خونریزى و ضعف شدید شد و به وسیله عدهاى از دوستان و پیران خاص خود، به مداین منتقل گردید. در مداین وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گرایید. معاویه با استفاده از این فرصت بر اوضاع تسلط یافت. دومین ستاره آسمان امامت كه نیروى نظامى لازم را از دست داده و تنها شده مانده بود، ناگزیر پیشنهاد صلح را پذیرفت.[32] بنابراین اگر امام مجتبى (علیه السلام) تن به صلح داد چارهاى جز این نداشت، چنانكه طبرى و عدهاى دیگر از مورخان مىنویسند: حسن بن على (علیه السلام) موقعى حاضر به صلح شد كه یارانش از گرد او پراكنده شده و وى را تنها گذاردند.[33] گفتار امام پیرامون انگیزههاى صلح امام حسن مجتبى (علیهالسلام) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:من به این علت حكومت و زمامدارى را به معاویه واگذار كردم كه اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مىجنگیدم تا كار یكسره شود. من كوفیان را خوب مىشناسم و بارها آنها را امتحان كردهام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مىكنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.[34] دومین پیشواى كه از سستى و عدم همكارى یاران خود به شدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبهاى ایراد فرمود و طى آن چنین گفت:در شگفتم از مردمى كه نه دین دارند و نه شرم و حیا. واى بر شما! معاویه به هیچ یك از وعدههایى كه در برابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من با معاویه بیعت كنم، وظایف شخصى خود را بهتر از امروز مىتوانم آنجام بدهم، ولى اگر كار به دست معاویه بیفتد، نخواهد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا كنم. به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بیوفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه واگذار كنم، یقین بدانید زیر پرچم حكومت بنى امیه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها و آزارها خواهید شد. هم اكنون گویى به چشم خود مىبینم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند كرد؛ آب و نانى كه از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت. آنگاه امام افزود: «اگر یارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى مىكردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمىكردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است....»[35] امام مجتبى(علیهالسلام) كه ماهیت پلید حكومت معاویه را بخوبى مىشناخت، روزى در مجلسى كه معاویه حاضر بود، سخنانى ایراد كرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى كه زمام امور مسلمانان در دست بنى امیه است، مسلمانان روى رفاه و آسایش نخواهند دید»[36] و این، هشدارى بود به عراقیان كه بر اثر سستى و به امید راحتى و آسایش، تن به جنگ با معاویه ندادند، غافل از اینكه در حكومت معاویه هرگز به امید و آرزوى خود دست نمىیابند. پیمان صلح، و اهداف امام (علیه السلام) پیشواى دوم، هنگامى كه بر اثر شرایط نامساعدى كه قبلا تشریح شد، جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول كرد، فوق العاده كوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امكان از رهگذر صلح و به نحو مسالمتآمیز تامین كند. از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود- به طورى كه ورقه سفید امضا شدهاى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وى مىباشد.[37] -امام از آمادگى او حداكثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را كه در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت كه به مفاد قرار داد عمل كند. گر چه متن پیمان صلح در كتب تاریخ، به طور كامل و به ترتیب، ذكر نشده است، بلكه هر كدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نمودهاند، ولى با جمع آورى مواد پراكنده آن از كتب مختلف مىتوان صورت تقریباً كاملى از آن ترسیم نمود. با یك نظر كوتاه به موضوعاتى كه امام در قرار داد قید نموده و براى تحقق آنها پافشارى مىكرد، مىتوان به تدبیر فوق العادهاى كه حضرت در مقام مبارزه سیاسى براى گرفتن امتیاز از دشمن به كار برده، پى برد. اینك پیش از آنكه هر یك از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهیم، متن پیمان صلح را كه در پنج ماده مىتوان خلاصه كرد، ذیلاً از نظر خوانندگان محترم مىگذرانیم: متن پیمان ماده اول: حسن بن على (علیه السلام) حكومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مىكند، مشروط به آنكه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر (صلی الله علیه و آله) رفتار كند. ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على (علیه السلام) خواهد بود و اگر براى او حادثهاى پیش آید حسین بن على (علیه السلام) زمام امور مسلمانان را در دست مىگیرد. نیز معاویه حق ندارد كسى را به جانشینى خود انتخاب كند. ماده سوم: بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان (علیه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على (علیه السلام) به نیكى یاد شود. ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم كه در بیت المال كوفه موجود است از موضوع تسلیم حكومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى (علیه السلام) مصرف شود. نیز معاویه باید در تعیین مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنى امیه ترجیح بدهد. همچنین باید معاویه از خراج «دارابگرد» مبلغ یك میلیون درهم در میان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین كه در ركاب امیرمؤمنان كشته شدند، تقسیم كند.[38] ماده پنجم: معاویه تعهد مىكند كه تمام مردم، اعم از سكنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادى كه باشند، از تعقیب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر كند احدى از آنها را به سبب فعالیتهاى گذشتگان بر ضد حكومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر كینههاى گذشته آزار نكند. علاوه بر این معاویه تمام یاران على (علیه السلام) را، در هر كجا كه هستند، امان مىدهد كه هیچ یك از آنها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیران على(علیهالسلام) در امان باشند، و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند، و كوچكترین ناراحتى براى آنها ایجاد نشود، حق هر كس به وى برسد، و اموالى كه از بیت المال در دست شیعیان على (علیه السلام) است از آنها پس گرفته نشود. نیز نباید هیچ گونه خطرى از ناحیه معاویه متوجه حسن بن على (علیه السلام) و برادرش حسین بن على (علیه السلام) و هیچ كدام از افراد خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) بشود و نباید در هیچ نقطهاى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد. در پایان پیمان، معاویه اكیدا تعهد كرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر این مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهى دادند.[39] بدین ترتیب پیشگویى پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، در هنگامى كه حسن بن على (علیه السلام) هنوز كودكى بیش نبود، تحقق یافت: پیامبر (صلی الله علیه و آله) روزى برفراز منبر، با مشاهده او فرمود: «این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند به وسیله او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت».[40] نوع مطلب : زندگینامه اهل بیت، امام حسن مجتبی (ع)، برچسب ها : امام حسن مجتبی (ع)، زندگی نامه، صلح، متن پیمان صلح، صلح امام حسن، لینک های مرتبط : شنبه 1393/09/29 :: نویسنده : سیدمحمد موسوی
زندگانی امام حسن مجتبی(علیهالسلام)پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حدود سى سال در كنار پدر بزرگوارشان امیر مومنان (علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت على (علیه السلام) در سال 40 هجرى، به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسید و در قبرستان «بقیع» در مدینه مدفون گشت. ـ كرامت حسنی بذل و بخشش در راه خدا، یكى از ویژگىهاى اخلاقى آن امام بزرگوار است كه زبانزد خاص و عام مىباشد تا جایى كه امام مجتبى (علیهالسلام) سه بار تمامی دارایىهاى خود را در راه خدا بخشیدند. سفره كریم اهل بیت (علیهمالسلام) همواره براى مردم به ویژه فقرا و ضعیفان گسترده بود در این رابطه بیان یك ماجرا خالی از لطف نیست: عبداللهانس به همراه اسماعیلابنیسار براى گرفتن پول به شام نزد معاویه رفته بودند معاویه آنان را نا امید كرد و آنان دست خالى بازگشتند، اسماعیل در شعرى خطاب به ابن انس مىگوید:« لعمرك ما الى حسن رحلنا ولا زرنا حسیناً یابن انس» یعنی: « به جان تو سوگند اى فرزند انس كه ما به سوى حسن (علیهالسلام) نرفته و به زیارت حسین (علیهالسلام) نشتافته بودیم ».به عبارت روشنتر یعنى: فقط زیارت این دو برادر و خاندان اوست كه كسى دست خالى از در خانه آنها برنمىگردد. فریاد رس محرومان در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پیوندهاى عمیق معنوى و رشتههاى برادرى دینى كه در میان مسلمانان بر قرار است، باید همواره در تامین نیازمندیهاى محرومان اجتماع كوشا باشند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و پیشوایان دینى ما، نه تنها سفارشهاى مؤكدى در این زمینه نمودهاند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجستهاى از انساندوستى و ضعیف نوازى به شمار مىرفتند. پیشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزیده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هیچ آزرده دلى شرح پریشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمىكرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مىشد. گاه پیش از آنكه مستمندى اظهار احتیاج كند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف مىساخت و اجازه نمىداد رنج و مذلت درخواست را بر خود هموار سازد! «سیوطى» در تاریخ خود مىنویسد: «حسن بن على» داراى امتیازات اخلاقى و فضایل انسانى فراوان بود، او شخصیتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخى و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.[2] نكته آموزنده امام مجتبى (علیه السلام) گاهى مبالغ توجهى پول را، یكجا به مستمندان مىبخشید، به طورى كه مایه شگفتی همگان میشود. نكته یك چنین بخشش چشمگیر این است كه حضرت مجتبى (علیه السلام) با این كار براى همیشه شخص فقیر را بى نیاز مىساخت و او مىتوانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندآنهاى تشكیل بدهد و احیاناً سرمایهاى براى خود تهیه نماید. امام روا نمىدید مبلغ ناچیزى كه خرج یك روز فقیر را به سختى تأمین مىكند، به وى داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد براى تامین روزى بخور و نمیرى، هر روز دست احتیاج به سوى این و آن دراز كند. خاندان علم و فضیلت روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقیرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد كسى راهنمایى كن كه كمك بیشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت امام حسن مجتبى و حسین بن على (علیهمالسلام) و عبدالله جعفر، كه در گوشه اى از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد این چند نفر جوان كه در آنجا نشسته اند برو و از آنها كمك بخواه. وى پیش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. كریم اهل بیت حضرت مجتبى (علیه السلام) فرمود: از دیگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به كلى عاجز گردد، یا بدهى كمر شكن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد. آیا كدام یك از اینها براى تو پیش آمده است؟ [3] فقیر گفت: گرفتارى من یكى از همین سه چیز است. امام حسن مجتبى (علیه السلام) پنجاه دینار به وى داد. به پیروى از آن حضرت، حضرت ابا عبدالله الحسین(علیهالسلام) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دینار به وى دادند. فقیر موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى مىخواهم؟ اما وقتى پیش آن سه نفر رفتم یكى از آنها (امام حسن مجتبی علیهالسلام) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام این مقدار به من عطا كردند. ئعثمان گفت: این خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نیكى و فضیلتند، نظیر آنها را كجا توان یافت؟[4] كمك غیر مستقیم همت بلند و طبع عالى سبط نبی اكرم(صلی الله علیه و آله) حضرت امام حسن مجتبی(علیهالسلام) اجازه نمىداد كسى از در خانه ایشان ناامید برگردد و گاه كه كمك مستقیم مقدور حضرت نبود، به طور غیر مستقیم در رفع نیازمندیهاى افراد كوشش مىفرمودند و با تدابیر خاصى گره از مشكلات گرفتاران مىگشود. چنآنكه روزى مرد فقیرى به آن بزرگوار مراجعه كرد و درخواست كمك نمود. اتفاقا در آن هنگام امام مجتبى (علیهالسلام) پولى در دست نداشت و از طرف دیگر از اینكه فرد تهیدستى از در خانهاش ناامید برگردد، شرمسار بود، لذا فرمود: آیا حاضرى تو را به كارى راهنمایى كنم كه به مقصودت برسى؟ آن مرد پاسخ داد: چه كارى؟ امام فرمودند: امروز دختر خلیفه از دنیا رفته و خلیفه عزادار شده است، ولى هنوز كسى به او تسلیت نگفته است، نزد خلیفه مىروى و با سخنانى كه به تو یاد مىدهم، به وى تسلیت مىگویى، از این راه به هدف خود مىرسى. فقیر پرسید: چگونه تسلیت بگویم؟ امام حسن(علیهالسلام) پاسخ دادند: وقتى نزد خلیفه رسیدى بگو: «الحمدلله الذى سترها بجلوسك على قبرها و لا هتكها بجلوسها على قبرك.» یعنی آنكه: حمد خدا را كه اگر دخترت پیش از تو از دنیا رفت و در زیر خاك پنهان شد، زیر سایه پدر بود، ولى اگر خلیفه پیش از او از دنیا مىرفت، دخترت پس از مرگ تو در به در مىشد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود) مرد فقیر به این ترتیب عمل كرد این جمله هاى عاطفى در دوان خلیفه اثر عمیقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاست و دستور داد جایزهاى به وى بدهند آنگاه پرسید: این سخن از آن تو بود؟ گفت: نه، حسن بن على (علیه السلام) آن را به من آموخته است خلیفه گفت: راست مىگویى، او سرچشمه سخنان فصیح و شیرین است.[5] بررسى علل صلح (آتش بس) امام حسن (علیه السلام) مهمترین و حساسترین بخش زندگانى امام مجتبى(علیهالسلام)، كه مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده و موجب خردهگیرى دوستان كوته بین و دشمنان مغرض یا بى اطلاع گردیده است، ماجراى صلح آن حضرت با معاویه و كنارهگیرى اجبارى ایشان از صحنه خلافت و حكومت اسلامى است. گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى (علیهالسلام) و حوادث آن روز، این پرسشها را مطرح مىسازند كه چرا امام (علیه السلام) با معاویه صلح كرد؟ مگر پس از شهادت امیر مؤمنان (علیه السلام) شیعیان و پیروان فرزندش حسن مجتبى (علیه السلام)بیعت نكرده بودند؟ آیا بهتر نبود كه آنچه را بعدا امام حسین (علیه السلام) آنجام داد، امام حسن (علیه السلام) پیشتر آنجام مىداد و در برابر معاویه قیام مىكرد، و آنگاه یا پیروز مىشد و یا با شهادت خود حكومت معاویه را متزلزل مىساخت؟ قبل از آنكه به پاسخ این سوالها بپردازیم، لازم است در ابتدا سه نكته را یاد آورى كنیم: 1- مبارزات حسن بن على (علیه السلام) پیش از دوران امامت امام حسن (علیه السلام)، به شهادت تاریخ، فردى شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازى دریغ نمىورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود: در جنگ جمل امام حسن مجتبى (علیه السلام) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امیر مومنان (علیه السلام) در خط مقدم جبهه مىجنگید و از یاران دلاور و شجاع سپاه علی بن ابی طالب(علیهالسلام) سبقت مىگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مىكرد.[6] پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران امیرمومنان (علیه السلام) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در این جهاد دعوت كرد.[7] ایشان وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى» یكى از مهرههاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امیر مومنان (علیه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتیبانى از مبارزه آن حضرت با پیمان شكنان جلوگیرى مىكرد، با این كار امام حسن مجتبی (علیه السلام) توانست بر رغم كار شكنیهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر كوفه به میدان جنگ گسیل دارد.[8] در جنگ صفین همچنین در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (علیه السلام) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب امیر مومنان (علیه السلام) و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.[9] آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه حضرت علی(علیهالسلام) در جنگ صفین از یاران خود خواست كه او و برادرش حسین بن على (علیه السلام) را از ادامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله) با كشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.[10] 2- مناظرات كوبنده امام مجتبى (علیه السلام) با بنى امیه امام حسن مجتبى (علیهالسلام) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمىداد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد مىكرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى امیه را بى پروا فاش مىساخت مناظرات و احتجاجهاى مهیج و كوبنده حضرت مجتبى (علیه السلام) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد این معنا است.[11] آن حضرت (علیه السلام) حتى پس از انعقاد پیمان صلح كه قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگیزههاى صلح خود و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.[12] پس از شهادت امیرمومنان و صلح امام حسن (علیه السلام) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاویه بسیج كردند. در كوفه به معاویه خبر رسید كه «حوثره اسدى»، یكى از سران خوارج، بر ضد او قیام كرده و سپاهى دور خود گرد آورده است. معاویه، براى تثبیت موقعیت خود و براى آنكه وانمود كند كه امام مجتبى (علیه السلام) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت كه راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد! امام (علیه السلام) به پیام او پاسخ داد كه: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم از جنگ با تو خوددارى كردم و این معنا موجب نمىشود كه از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر كس باید با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. [13] در این جملات روح سلحشورى و حماسه موج مىزند، به ویژه این تعبیر كه با كمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده مىفرماید: دست از سر تو برداشتم (فانى تركتك لصلاح الامْ) 3- قانون صلح در اسلام باید توجه داشت كه در آیین اسلام قانون واحدى به نام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرایط خاصى دستور مىدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است كه اگر نبرد براى پیشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) این هر دو صحنه را مشاهده مىكنیم: پیامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرایط دیگرى كه پیروزى را غیر ممكن مىدید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نیز با اهل مكه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار مىرود.[14] بنابراین، همانگونه كه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بر اساس مصالح عالیترى كه احیانا آن روز براى عدهاى قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى (علیه السلام) نیز، كه از جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر كس دیگر آگاهى داشت، با دور اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از این رو این موضوع نباید موجب خردهگیرى گردد، بلكه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (صلی الله علیه و آله) تلقى شود اینك براى آنكه انگیزهها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدرك اصیل تاریخى بررسى كنیم: اجمالا باید گفت: حضرت امام حسن مجتبى (علیه السلام) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرایط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان یك مسئله ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چارهاى ندید، به گونهاى كه هر كس دیگر به جاى حضرت بود و در شرایط او قرار مىگرفت، چارهاى جز قبول صلح نمىداشت؛ زیرا هم اوضاع و شرایط خارجى كشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوگاه سپاه حضرت، هیچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مىدهیم: از نظر سیاست خارجى از نظر سیاست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتورى روم شرقى كه ضربههاى سختى از اسلام خورده بود، همواره به دنبال فرصت مناسبى بود تا ضربه موثر و تلافى جویآنهاى بر پیكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد. وقتى كه گزارش صف آرایى سپاه حضرت امام حسن(علیهالسلام) و معاویه در برابر یكدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فكر كردند كه بهترین فرصت ممكن براى تحقق بخشیدن به هدفهاى خود را به دست آوردهاند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرایط ى، شخصى مثل امام حسن (علیه السلام) كه رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز این راهى داشت كه با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قیمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بین تمام شود؟ «یعقوبى»، مورخ معروف، مىنویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام - پس از صلح با امام حسن- به وى گزارش رسید كه امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به منظور حمله به كشور اسلامى از روم حركت كرده است. معاویه چون قدرت مقابله با چنین قواى بزرگى را نداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقى بپردازد.[15] این سند تاریخى نشان مىدهد كه هنگام كشمكش دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترك مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و كشور اسلامى در معرض یك خطر جدى قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهاى امام حسن و معاویه در مىگرفت، كسى كه پیروز مىشد، امپراتورى روم شرقى بود، نه امام مجتبی (علیه السلام) و نه معاویه!! ولى این خطر با تدبیر و دوراندیشى و گذشت امام بر طرف شد. امام باقر (علیه السلام) به شخصى كه بر صلح امام حسن (علیهالسلام) خرده مىگرفت، فرمود: اگر امام حسن این كار را نمىكرد خطر بزرگى به دنبال داشت. [16] از نظر سیاست داخلى شك نیست كه هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشكل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شركت در جنگ مسلحانه نتیجهاى جز شكست نخواهد داشت. در بررسى علل صلح امام حسن(علیه السلام) از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى كه به چشم مىخورد، فقدان جبهه نیرومند و متشكل داخلى است، زیرا مردم عراق و به ویژه مردم كوفه، در عصر حضرت امام مجتبى (علیه السلام) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشكیل و هماهنگى و اتحاد. خستگى از جنگ جنگهای تحمیلی جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگهاى توام با تلفاتى كه بعد از جریان حكمیت، میان واحدهاى ارتش معاویه و نیروهاى امیر مومنان (علیه السلام) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیارى از یاران امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) یك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ ایجاد كرد، زیرا طى پنج سال خلافت امیرالمومنین (علیه السلام) یاران آن حضرت به ناچار هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنكه فردا در جنگ دیگرى مشاركت كنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزى آنان بود كه اینك در جبهه معاویه مستقر شده بودند.[17] مردم عراق در واقع با این دست و آن دست كردن، و كندى درگسیل داشتن نیروها براى جنگ با گروههاى مختلف شام كه به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون مىزدند، عافیتطلبى و خستگى ازجنگ را نشان مىدادند، و اینكه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان (علیه السلام) را به جنگ صفین بكندى اجابتنمودند، نشانه همین خستگى بود.[18] دكتر«طه حسین» پس از نقل ماجراى حكمیت و پیچیدهتر شدن اوضاع در پایان حنگ صفین، مىنویسد: سپس على(علیهالسلام) تصمیم گرفت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پیشنهاد كردند كه به كوفه بازكردد تا پس از جنگ، كارهاى خود را سامان بخشند و با جمعیت و آمادگى بیشترى به سوى دشمن روى آورند. على (علیهالسلام) آنان را به كوفه باز آورد، لیكن دیگر از كوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانههاى خود رفتند و به كارهاى خود سرگرم شدند و به قدرىدر كار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند كه على (علیهالسلام) را از خود نامید ساختند حضرت على(علیه السلام) پیوستهآنها را به جهاد مىخواند و در دعوت خویش اصرار مىورزید، لیكن نه مىشنیدند و نه مىپذیرند، تا آنجا كهروزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختید و كار به جایى رسید كه قریش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلیر، لیكن با جنگ آشنایى ندارد. پدرشان خوب، چه كسى علم جنگ را بهتر از من مىداند؟!.[19] پس از شهادت امیرمؤمنان(علیه السلام) كه امام حسن بن على (علیهماالسلام) به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشكار شد و مخصوصا هنگامى كه امام حسن(علیهالسلام) مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلى به كندى آماده شدند. هنگامى كه خبر حركت سپاه معاویه به سوى كوفه به امام مجتبى(علیه السلام) رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خصبهاى آغاز كرد و پس از اشاره به بسیج نیروهاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكارى و تحمل دشواریها را گوشزد كرد امام(علیه السلام) با اطلاعى كه از روحیه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را احابت نكنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگى مهیج حضرت، همه سكوت كردند و احدى سخنان آن حضرت را تایید نكرد! این صحنه به قدرى اسفانگیز و تكان دهنده بود كه یكى از یاران دلیر و شحاع امیر مومنان(علیه السلام) كه در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى و افسردگى به شدت توبیخ كرد و آنها را قهرمامان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.[20] این سند تاریخى نشان مىدهد كه مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراییده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شركت كنند. سرآنجام پس از فعالیتها و سخنرانیهاى عدهاى از یاران بزرگ حضرت امام حسن مجتبى(علیهالسلام) به منظور بسیج نیروها و تحریك مردم براى جنگ، امام(علیه السلام) با عده كمى كوفه را ترك گفت و محلى در نزدیكى كوفه بنام«نخیله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قواى تازه، جمعا«چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به كوفه برگردد و اقدامات تازه و جدیترى جهت گردآورى سپاه به عمل بیاورد.[21] جامعهاى با عناصر متضاد علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود، بلكه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشكیل یافته بود كه بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یكدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناك اموى، گروه خوارح كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مىشمردند، مسلمانان غیر عرب كه از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مىرسید و بالاخره گروهى كه عقیده ثابتى نداشتندو و در ترجیح یكى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشكیل دهنده جامعه آن روز عراق و كوفه به شمار مىرفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز یكى دیگر از این عناصر محسوب مىشدند.[22] سپاهى ناهماهنگ این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراكندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(علیه السلام) نیز منعكس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باتركیب ناجور در آورده بود، ازینرو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه به چنین سپاهى نمىشد اعتماد كرد. استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید(رحمةالله)، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناك در سپاه امام حسن(علیه السلام) مىنویسند: «عراقیان خیلى بكندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى كه امام حسن(علیه السلام) بسیج نمود، از گروههاى مختلفى تشكیل مىشد كه عبارت بودند از: 1- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(علیه السلام) 2- خوارج كه از هر وسیلهاى براى جنگ با معاویه استفاده مىكردند (و شركت آنها در صفوف سپاهیان امام (علیهالسلام) به خاطر دشمنى با معاویه بود، نه دوستى با امام حسن)؛ 3- افراد سود جو و دنیا پرست كه به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛ 5- و بالاخره گروهى كه نه به خاطر دین، بلكه از روى تعصب فامیلی و صرفاً به پیروى از رییس قبیله خود، براى جنگ حاضر شده بودند.[23] بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبى(علیه السلام) فاقد یكپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندى چون معاویه بود. سندى گویا شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در كار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (علیه السلام) در «مداین» یعنى آخرین نقطهاى كه سپاه امام تا آنجا پیشروى كرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود: هیچ شك و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمىدارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مىجنگیدیم، ولى امروز بر اثر كینهها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشودهاید. وقتى كه به جنگ صفین روانه مىشدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم مىداشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مىدارید. ما همان گونه هستیم كه در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بودید وفادار نیستید. عدهاى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عدهاى دیگر كسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك مىریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را مىخواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى مىكنند! معاویه پیشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام كنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تامین كنیم. سخن امام كه به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیْ، البقیْ»: ما زندگى مىخواهیم، ما مىخواهیم زنده بمانیم! [24] آیا با اتكا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممكن بود امام (علیهالسلام) با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكیل شده بود و با كوچكترین غفلت احتمال مىرفت خود خطرآفرین باشد، هرگز امید پیروزى مىرفت؟ اگر به فرض امام حسن (علیه السلام) و معاویه جاى خود را عوض مىكردند و معاویه در رأس چنین سپاهى قرار مىگرفت، آیا مىتوانست جز كارى كه امام حسن (علیه السلام) كرد، انجام دهد؟ آرى همین عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزدیك ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد كه شرح آن را ذیلا مىخوانید. بسیج نیرو از طرف امام حسن مجتبی (علیهالسلام) برخى از نویسندگان و مورخان گذشته و معاصر، حقایق تاریخ را تحریف نموده و ادعا كردهاند كه امام حسن مجتبى (علیه السلام) آهنگ جنگ و مخالفت با معاویه نداشت، بلكه از روز نخست در صدد بود از معاویه امیتازات مادى گرفته و از زندگى راحت و مرفعى برخوردار شود و اگر مخالفتهایى با معاویه مىكرد، براى تامین و تضمین این امتیازات بود! اسناد تاریخى زندهاى در دست است كه نشان مىدهد این تهمتها كاملاً بى اساس است و با حقایق تاریخى به هیچ وجه سازگار نمىباشد، زیرا اگر پیشواى دوم نمىخواست با معاویه بجنگد، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسیج نیرو كند؛ در صورتى كه به اتفاق مورخان، امام مجتبى (علیه السلام) سپاه ترتیب داد و آماده جنگ شد، لیكن از یك سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (علیه السلام) و از سوى دیگر در اثر توطئههاى خائن نوع مطلب : امام حسن مجتبی (ع)، زندگینامه اهل بیت، برچسب ها : امام حسن مجتبی (ع)، زندگی نامه، صلح امام حسن، شهادت امام حسن، لینک های مرتبط : موضوعات
پیوندهای روزانه پیوندها صفحات جانبی
آمار وبلاگ
|
||